هاناهانا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

کنجد مامان بیا منتظرتیما

فرشته آسمونی من 27 آذر زمینی شد

سلام دختر گلم.خوبی؟میدونم که خوبی چون دیگه تو شکمم نیستی حالا تو بغلمی عشق مامان.قربونت برم ببخشید که نشد زودتر بیام بنویسم.یکشنبه 24 اخرین سونو رو با بابایی رفتیم انجام دادیم و جوابشو به خانم دکتر نشون دادیم وزنت 3678 گرم بود.ولی سنتو زده بود 39 یا 39.5 هفته و این خانم دکترو یه خورده ترسوند بهم گفت که یا فردا زایمان کنم یا چهار شنبه.منم گفتم باید با بابایی مشورت کنم که تصمیم گرفتیم چهارشنبه بشه.اومدیم بیرون نخو وسایل عملو خریدیم و آخرین شام دو نفره رو خوردیم.دلم واسه روزایی که تو شکمم بودی تنگ میشد.چهار شنبه صبح ساعت 5 بیدار شدم و یه دوش گرفتم . با بابایی و مادرجون رفتیم دنبال مامان جون و رفتیم بیمارستان.زود رسیده بودیم.بالاخره ساعت 8 شر...
9 دی 1392

سلام دختر گلم

 سلام جون من.خوبی؟جات خوبه؟البته میدونم که جات تنگه آخه دختر گلم بزرگ شده و اون تو جا واست کمه. هانا جونم دیروز شنیدم نی نی یکی از دوستای نزدیکم مشکوک به سندروم دان هستش.الهی من از دیروز خیلی ناراحتم.آخه نی نیش 20 هفتس. نمیدونم چیکار میخوان بکنن.منتظر جواب آز آمینوسنتز هستن.فرشته کوچولو من شما واسش دعا کن که سالم باشه.آخه نی نی اولشونه. مامانم شما مواظب خودت باس.مامانی یکشنبه نوبت دکتر دارم. دختری من و عمه جون دیشب رفتیم بقیه خریداتو انجام دادیم.مامانی برم خونه عکس میگیرم میذارم تو وبلاگت گل مامان. بابایی دو روزی ازمون دور بود امشب اومده بابایی دلش داشت پر میکشید واست. گلم منو بابایی عاشقونه منتظر اومدنتیم. ...
29 آبان 1392

سلام تپل مامان

سلام عشق مامان.خوبی دختر گلم؟ الهی من قربونت برم.مامانی چند روزی واست ننوشتم چون تاسوعا و عاشورا بود منم خونه مامان جون بودم تا هیات ها رو ببینم. واست از روزی که رفتم دکتر نگفتم البته خودت همه رو میدونی چون همش داشتی شیطونی میکردی.منو بابایی ساعت 2 حرکت کردیم تا 3 مطب دکتر باشیم.حدودا 45 دقیقه ای نشستم تا نوبتم بشه.خانم دکتر مهربون صدای قلب جونی منو چک کرد خدا روشکر عالی بود.وزن مامانم از ماه قبل بالا نرفته بود.فشارم یکم بالا بود البته به نظر من چون خسته بودم اینطوری بود.واسم یه سونو نوشت واسه روز بعدش و گفت 4 یا 5 دی ماه منتظر هانا خانوم باشیم. وقت بعدی رو نوشت 3 آذر ماه. مامانم اومدم طبقه اول تا نوبت بگیرم واسه سونو گفت فردا ن...
24 آبان 1392

سلام عشقم

هانا مامان سلام.خوبی دختر گلم؟ اوضاع اون تو در چه حاله؟ دختر گلم بزرگ شدی جات تنگ شده آخه الان 32 هفته شده که تو دلمی مامان کلی شرمندتم.قول میدم وقتی اومدی تو بغلم جبران کنم واست عزیزم. عزیزم دلم برات تنگ شده خیلی وقته ندیدمت.فردا نوبت دکتر دارم.احتمالا فردا مشخص میشه که شما کی میای پیش منو باباجون. منم میتونم کارامو انجام بدم.لباساتو بشورم و اتو کنم تختتو باز کنم و یه سری کار باقیمونده دیگه. از الان دلم واسه تکون خوردنات چرخشات تنگ میشه.گاهی همچین خودتو کش میاری حس میکنم الانه که شکمم پاره بشه و کلی دردم میاد شیطونم. هانا جون مامانی خیلی ورم کردم اما این ماه که تغذیمو کنترل کردم وزن اضافه نکردم. مامانم ببخش منو ...
18 آبان 1392