جیگری با پاهای کوچک

سلام هانا خانوم.خوبی؟صبحت بخیر.

تنبل پاشو دیگه.صبحی پاشدی تمام تلاشتو کردی که منو بیدار کنی بگی گشنته.مامانم به حرف دختریم گوش دادم و پاشدم صبحونه خوردم.بعد از صبحونه انگاری خیالت راحت شد و الانم خوابیدی.

مامانم دیشب میخواستیم بریم خونه دوست بابایی مامانی خواستم مانتو بپوشم یهو دیدم از تو آینه انگار شیمکم یه تیکش اومده بالا.آروم که دست کشیدم روش دیدم الهیییییییییییییی اینا پاهای دخملی منههههههههههههههههه.با انگشتای کوچولوششش.بابایی هم اومد رد شه گفت چرا شیمکت اینجوره گفتم بیا دست بزن آروم.اونم فهمید پاهای دختریشه.بعدش سریع پاهاتو جمع کردی عشقم.بابایی که داشت غش میکرد.منم همینطور.قربون شیطونیات برم مامانم.

راستی چهارشنبه که پیش خانوم دکتر مهربون بودیم بهم گفت که الان شما میخوابی تو شیمک مامانی اونم چقد؟؟؟؟؟؟؟؟75 دقیقههههههههههه.

هانا جونم مواظب خوت باش.مامانم تمام سعیمو میکنم تا مواظبت باشم.

بوسسسسسسسس